Fix me| part 10
جونگکوک با چشمش به خدمتکار اشاره ای کرد، خدمتکار سریع تعظیم کرد و گفت:
قربان لطف کنید با من بیایید.
پسر سری تکون داد و پشت سر خدمتکار راه افتاد. همش اینور و اونور رو با تعجب و بُهت نگاه میکرد. وقتی به اتاق رسیدن، خدمتکار تعظیمی کرد و رفت بیرون.
تهیونگ به اتاقی که بزرگتر از کل خونه ی ۷۰ متریش بود؛ وارد شد. با چشمای بزرگش به اتاق زل زده بود. اتاق واقعا بزرگ و لاکچری بود. هرچی که فکر کنی توش بود، عطرهای گرون، لباس های گرون، تخت بزرگ و... آروم آروم به سمت تختی که روش کلی بالشت و ی پتوی پُف پُفیِ مشکی بود، رفت و نشست. همه چیز توی اتاق بیش از حد لاکچری بود. همه چیز به رنگ مشکی بود. همیشه وقتی که بچه تر بود، مثلا ۱۴/۱۵ سالش بود، رمان های مافیایی و رمانتیک میخوند و فیلمهای دارک رومَنس نگاه میکرد. اون موقع ها همیشه آرزو داشت که توی یه همچین جایی زندگی کنه؛ یا اینکه یه مافیای خفن و جذاب اونو بدزده. اون موقع که به این سناریو ها فکر میکرد، واسه خودش کلی ذوق میکرد و حسرت میخورد که هیچوقت قرار نیست یه مافیای سکسی و هات اونو بدزده و باهم توی یه عمارت بزرگ زندگی کنن. ولی الان؛ الان که توی اون موقعیت بود، به خودش لعنت میفرستاد. کاش حداقل یه چیز دیگه خواسته بود؛ اونطوری که همیشه فکرشو میکرد نبود. افکار پسرک واقعا دیگه داشتن آزار دهنده میشدند. روی تخت نشسته بود و به دیوار زل زده بود، فقط فکر میکرد؛ به یه نقطه روی دیوار زل زده بود و پوست لبش رو میکند. انقدر فکر کرد که نفهمید کِی زمان انقدر زود گذشت. سرشو تکون داد تا افکار مزاحمشو از سرش بیرون کنه که صدای شکمشون شنید.
+آه توهم؟ منم همینطور رفیق، منم همینطور.
به خودش خندید که با شکمش حرف زده، گشنگی زده بود به سرش.
از پله ها رفت پایین تا یچیزی بخوره، جونگکوک رو دید که روی صندلیِ میز نهارخوری نشسته بود داشت با مینهو سر خوردن یه قرص بحث میکرد.
اون چیه؟
-قرص آهن!
مینهو:قرص کلسیم!
مردها همزمان با هم قرص های مختلفی رو با حالت هُل هُلکی گفتن و باعث شکاک شدن پسر شدن، تهیونگ دست به سینه شد و ابرویی بالا انداخت. مینهو گلوش رو صاف کرد و گفت:
مینهو:آره آره، آهنه، من اشتباه گفتم.
+پس چرا دارید بحث میکنید؟
مینهو: این آقای لجباز نمیخورتش!
مینهو با آزردگی گفت و دست به سینه شد، تهیونگ اخم ملايمی کرد.
چرا؟
-چون بدمزست.
جونگکوک سریع جواب داد.
+قرص آهن مزه نداره!
-داره!
زر نزن بابا، نداره. من کم خونی دارم، یه شب درمیون قرص آهن میخورم!
-خب واسه من بدمزست!
+اصلا بدینش به من، خودم میخورم.
مینهو & جونگکوک همزمان:نه!
دوتا پسر داد زدن و تهیونگ شوکه شد.
جونگکوک قرصو گذاشت رو زبونش و با آب قورتش داد؛ مینهو نیشخندی از روی رضایت زد.
قربان لطف کنید با من بیایید.
پسر سری تکون داد و پشت سر خدمتکار راه افتاد. همش اینور و اونور رو با تعجب و بُهت نگاه میکرد. وقتی به اتاق رسیدن، خدمتکار تعظیمی کرد و رفت بیرون.
تهیونگ به اتاقی که بزرگتر از کل خونه ی ۷۰ متریش بود؛ وارد شد. با چشمای بزرگش به اتاق زل زده بود. اتاق واقعا بزرگ و لاکچری بود. هرچی که فکر کنی توش بود، عطرهای گرون، لباس های گرون، تخت بزرگ و... آروم آروم به سمت تختی که روش کلی بالشت و ی پتوی پُف پُفیِ مشکی بود، رفت و نشست. همه چیز توی اتاق بیش از حد لاکچری بود. همه چیز به رنگ مشکی بود. همیشه وقتی که بچه تر بود، مثلا ۱۴/۱۵ سالش بود، رمان های مافیایی و رمانتیک میخوند و فیلمهای دارک رومَنس نگاه میکرد. اون موقع ها همیشه آرزو داشت که توی یه همچین جایی زندگی کنه؛ یا اینکه یه مافیای خفن و جذاب اونو بدزده. اون موقع که به این سناریو ها فکر میکرد، واسه خودش کلی ذوق میکرد و حسرت میخورد که هیچوقت قرار نیست یه مافیای سکسی و هات اونو بدزده و باهم توی یه عمارت بزرگ زندگی کنن. ولی الان؛ الان که توی اون موقعیت بود، به خودش لعنت میفرستاد. کاش حداقل یه چیز دیگه خواسته بود؛ اونطوری که همیشه فکرشو میکرد نبود. افکار پسرک واقعا دیگه داشتن آزار دهنده میشدند. روی تخت نشسته بود و به دیوار زل زده بود، فقط فکر میکرد؛ به یه نقطه روی دیوار زل زده بود و پوست لبش رو میکند. انقدر فکر کرد که نفهمید کِی زمان انقدر زود گذشت. سرشو تکون داد تا افکار مزاحمشو از سرش بیرون کنه که صدای شکمشون شنید.
+آه توهم؟ منم همینطور رفیق، منم همینطور.
به خودش خندید که با شکمش حرف زده، گشنگی زده بود به سرش.
از پله ها رفت پایین تا یچیزی بخوره، جونگکوک رو دید که روی صندلیِ میز نهارخوری نشسته بود داشت با مینهو سر خوردن یه قرص بحث میکرد.
اون چیه؟
-قرص آهن!
مینهو:قرص کلسیم!
مردها همزمان با هم قرص های مختلفی رو با حالت هُل هُلکی گفتن و باعث شکاک شدن پسر شدن، تهیونگ دست به سینه شد و ابرویی بالا انداخت. مینهو گلوش رو صاف کرد و گفت:
مینهو:آره آره، آهنه، من اشتباه گفتم.
+پس چرا دارید بحث میکنید؟
مینهو: این آقای لجباز نمیخورتش!
مینهو با آزردگی گفت و دست به سینه شد، تهیونگ اخم ملايمی کرد.
چرا؟
-چون بدمزست.
جونگکوک سریع جواب داد.
+قرص آهن مزه نداره!
-داره!
زر نزن بابا، نداره. من کم خونی دارم، یه شب درمیون قرص آهن میخورم!
-خب واسه من بدمزست!
+اصلا بدینش به من، خودم میخورم.
مینهو & جونگکوک همزمان:نه!
دوتا پسر داد زدن و تهیونگ شوکه شد.
جونگکوک قرصو گذاشت رو زبونش و با آب قورتش داد؛ مینهو نیشخندی از روی رضایت زد.
۹.۹k
۰۷ اردیبهشت ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.